Day 3 - Stories 9, 10, 11 & 12 (Manners of Kings)

On Day 3, we will continue reading the 1st chapter of the Golestan dedicated to the manners and morals of the Kings. We have four stories in today’s readings, each telling us about a specific aspect of the “ways of the kings”. The main idea of the first story is the transiency of life and the unimportance of material pursuits. The remaining three stories all touch on tyranny and the importance of humane rule and care for the subjects.

Discussion of Homework (30-40 min.): The class will start with the discussion of the Day 2 homework article. The students will read and discuss yesterday's passages of Golestan and the instructor will answer the questions the students might have. 

Reading the Golestan (2-2.5 hours): Golestan, Ch. 1: On the Manners of Kings 

Story #9; Story #10; Story #11; Story #12

Questions and Discussion (30 min.): The last half hour of the class will be dedicated to the questions and discussions with the instructor. The students will have the opportunity to talk and discuss some interesting points related to the Sa’di’s Golestan and Persian literature and language in general.

Homework article: محمد علی همایون کاتوزیان، گلستان و افسردگی سعدی؟

Keywords & expressions

کوس رحلت - This means the “drum of departure”. Every caravan had one of these, and when the people of the caravan wanted to start moving, they beat the drums to announce their departure. In this verse, it is used metaphorically and means the approaching time of death.

یحیی پیغامبر - Yahya is the Arabic equivalent of John, and John the prophet of this story is no one else but John the Baptist himself, who baptized Jesus in the waters of Jordan.

Vocabulary:

رنجور

ranǰur   

suffering

زندگانی

zendegāni 

life

قطع کردن

qat’ kardan

to cut

ناگه

nāgah 

suddenly

سوار

savār 

rider

بشارت

bešārat 

good news

قلعه

qal’e 

fortress

دولت

doulat 

luck, fortune

خداوند

xodāvand 

lord; God

گشودن

gošudan 

to open; to conquer

به جملگی

be ǰomlegi

completely

مطیع

moti’ 

obedient

از سرِ چیزی

az sar-e čizi

because of sth

مژده

možde   

good news

وارث

vāres 

heir, inheritor

دریغ

dariγ 

alas!

امید بسته

omid-e baste

a far fetched hope

بر آمدن

bar āmadan

(here) to be fulfilled/realized

فایده

fāyede 

profit

باز آمدن

bāz āmadan

return

Text:

Story #9

یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف بجملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت.

بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز

که آنچه در دلم است از درم فراز آید

امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک

امید نیست که عمر گذشته باز آید

کوس رحلت بکوفت دست اجل

ای دو چشمم وداع سر بکنید

ای کف دست و ساعد و بازو

همه تودیع یکدگر بکنید

بر منِ اوفتاده دشمن کام

آخر ای دوستان گذر بکنید

روزگارم بشد بنادانی

من نکردم شما حذر بکنید

Story #10

بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست

درویش و غنی بنده این خاک درند

و آنان که غنی ترند محتاج ترند

آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.

به بازوان توانا و قوت سر دست

خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید

که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست

هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت

دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست

ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده

وگر تو می‌ندهی داد روز دادی هست

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

Story #11

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان گفت از بهر خدای این چه دعاست گفت این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را

ای زبردست زیردست آزار

گرم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری

مردنت به که مردم آزاری

Story #12

یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل تر است گفت تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.

ظالمی را خفته دیدم نیم روز

گفتم این فتنه است خوابش برده به

وآنکه خوابش بهتر از بیداری است

آن چنان بد زندگانی مرده ب