Day 4 - Stories 1, 2, 4 & 5 (The Morals of Dervishes)

On Day 4, we will start reading a new chapter of the Golestan, which focuses on the life and morals of the righteous people who have abandoned the pleasures of the material world and have taken the path that leads towards God. On this day, we will read four stories, each full of didactic and philosophical thoughts that were mainstream in the age of Saadi.

Discussion of Homework (30-40 min.): At the beginning of the class the instructor will discuss the Day 3 homework article with the students. Some passages from the previous day's readings will be reread and re-explained if necessary. Also, the instructor will answer the questions the students might have.

Reading the Golestan (2-2.5 hours): Golestan, Ch. 2: The Morals of Dervishes

Story #1; Story #2; Story #4; Story #5

Questions and Discussion (30 min.): At the end of the class the students will have the opportunity to ask questions and discuss with the instructor topics of their interest related to the Sa’di’s Golestan and Persian literature and language in general.

Homework article: لیلا رضایی، عباس جاهدجاه، راوی اول شخص در گلستان سعدی

Keywords & expressions:

پارسا - ‘a virtuous person’. This word is used to describe those pious and morally elevated people who have achieved a certain degree of moral perfection and whose opinion is to be valued.

محتسب - The Muhtasib was the Islamic official in the Muslim countries whose duty it was to watch over the public morals and not allow and digressions from what is permissible.

Vocabulary:

پارسا

pārsā 

pious person; devotee

در حقِ ...

dar haqq-e ...

about

فلان

folān/felān 

so and so

عابد

‘ābed 

hermit

طعنه

ta’ne 

condemnation; censure

ظاهر

zāher 

outlook

عیب

‘eyb 

blamish

باطن

bāten 

inside of the person

غیب

γeyb 

hidden; invisible

انگاردن

engārdan 

to consider

محتسب

mohtaseb 

an Islamic official who supervises public morals

آستان

āstān 

threshold

نالیدن

nālidan 

to weep

غفور

γafur 

forgiving (an epithet of God)

رحیم

rahim 

merciful (an epithet of God)

ظلوم

zalum 

(Quranic) oppressive person

جهول

ǰahul 

(Quranic) ignorant person

عذر

‘ozr 

apology

تقصیر

taqsir 

sin

استظهار

estezhār 

support; (old) property

عاصی

‘āsi 

sinful; rebel

توبه کردن

toube kardan

to repent

Text:

Story #1

یکی از بزرگان گفت پارسایی را: چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟

گفت: بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.

هر که را جامه پارسا بینی

پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست

محتسب را درون خانه چه کار

Story #2

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی‌مالید و می‌گفت: یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید.

عذر تقصیر خدمت آوردم

که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت، من بنده امید آورده‌ام نه طاعت و به دریوزه آمده‌ام نه به تجارت.

اِصْنَعْ بی ما اَنتَ اهْلُه.

بر در کعبه سائلی دیدم

که همی‌گفت و می‌گرستی خوش

می‌نگویم که طاعتم بپذیر

قلم عفو بر گناهم کش

Story #4

دزدی به خانه پارسایی در آمد. چندان که جست چیزی نیافت. دلتنگ شد. پارسا خبر شد. گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود.

شنیدم که مردان راه خدای

دل دشمنان را نکردند تنگ

تو را کی میسر شود این مقام

که با دوستانت خلاف است و جنگ

مودت اهل صفا، چه در روی و چه در قفا، نه چنان کز پست عیب گیرند و پیشت بیش میرند.

در برابر چو گوسپند سلیم

در قفا همچو گرگ مردم خوار

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بی‌گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

Story #5

تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. گفتم: این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن، که من در نفس خویش این قدرت و سرعت می‌شناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر.

اِنْ لمْ اَکُن راکِب المواشی

اَسعی لَکم حامِلَ الغواشی

یکی زآن میان گفت: از این سخن که شنیدی دل تنگ مدار که در این روزها دزدی -به صورت درویشان برآمده- خود را در سلک صحبت ما منتظم کرد.

چه دانند مردم که در خانه کیست

نویسنده داند که در نامه چیست

و از آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند و به یاری قبولش کردند.

صورت حال عارفان دلق است

این قدر بس چو روی در خلق است

در عمل کوش و هرچه خواهی پوش

تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش

ترک دنیا و شهوت است و هوس

پارسایی، نه ترک جامه و بس

در قژاکند مرد باید بود

بر مخنث سلاح جنگ چه سود

روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه به پای حصار خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت می‌رود و به غارت میرفت.

پارسا بین که خرقه در بر کرد

جامه کعبه را جل خر کرد

چندان که از نظر درویشان غایب شد به برجی بر رفت و درجی بدزدید. تا روز روشن شد آن تاریک، مبلغی راه رفته بود و رفیقان بی گناه خفته. بامدادان همه را به قلعه در آوردند و بزدند و به زندان کردند. از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم.

والسَّلامَةُ فی الوَحْده

چو از قومی یکی بی دانشی کرد

نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را

شنیدستی که گاوی در علف خوار

بیالاید همه گاوان ده را

گفتم: سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم گر چه به صورت از صحبت وحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید.

به یک ناتراشیده در مجلسی

برنجد دل هوشمندان بسی

اگر برکه‌ای پر کنند از گلاب

سگی در وی افتد کند منجلا