Introduction (30 min to 1 hour): in this section the students will read verses from Day 6, and translate and explain what they have learned from this exercise. They will also have the opportunity to ask questions and to discuss any points that need further elucidation.
Reading in Masnavi (2 to 2.5 hours): On day 7 the students will be required to read the short story of the villager and the lion, which is followed by the interesting story of the Sufi and his donkey. The Sufi element in this story is thought-provoking and the message it conveys makes the reader think twice before blindly follow other people.
Question and discussion (30 min to 1 hour): in this section, the students will be free to ask any questions about the text and to discuss topics covered in the homework article in Persian.
Key words and expressions:
زهره دریدن: Frightened to death. A common expression used in Persian today meaning to frighten someone to death, or give a heart attack to someone.
رقص سماع: A type of dance costumery to Sufis and Dervishes. The first indication of Sama is in Ferdowsi’s Shahnameh, however, it is famously connected to Rumi and as a religious ritual amongst his followers.
Vocabulary
Manger |
Akhor |
آخر |
finding |
jostan |
جستن |
Frightened to death |
Zahreh daridan |
زهره دریدن |
arrogant |
Gostakh |
گستاخ |
caller |
Hatef |
هاتف |
Imitation |
taghlid |
تقلید |
Ride |
Markab |
مرکب |
Mistake |
Khobat |
خُباط |
Necessity |
Zarorat |
ضرورت |
Corpse |
Mordar |
مردار |
Clean/edible |
Mobah |
مباح |
Food made with meat |
loot |
لوت |
chaos |
valvaleh |
ولوله |
Sufi Dance |
Sama’ |
سماع |
poverty |
Dar yoozeh |
دریوزه |
People |
khalgh |
خلق |
Party |
Tarab |
طرب |
Kichten |
Matbakh |
مطبخ |
excitement |
Vajd |
وجد |
A part of a monestary |
Soffeh |
صُفه |
End |
Karan |
کران |
Song |
Harareh |
حراره |
Partner |
Anbaz |
انباز |
Good bye in Arabic |
Al veda’ |
الوداع |
Room |
Hojreh |
حجره |
Non sense |
Rish bin |
ریش بین |
excuse |
Hojjat |
حجت |
Judge |
Ghazi |
قاضی |
defeated |
Maghloob |
مغلوب |
attempting |
Ghased |
قاصد |
distributing |
Towzi’i |
توزیع |
Solutions |
Tadarok |
تدارک |
Continent |
Eghlim |
اقلیم |
Great |
Mahib |
مهیب |
Aware |
Vaghef |
واقف |
More passionate |
Ba zogh tar |
باذوق تر |
Happy |
Razi |
راضی |
Mystic |
Aref |
عارف |
All |
Jomle |
جمله |
Damned |
La’nat |
لعنت |
Text
خاریدن روستایی در تاریکی شیر را
روستایی گاو در آخر ببست شیر، گاوش خورد و بر جایش نشست
روستایی شد در آخر سوی گاو گاو را می جست شب آن کنجکاو
دست می مالید بر اعضای شیر پشت و پهلو، گاه بالا، گاه زیر
گفت شیر: ار روشنی افزون شدی زهره اش بدریدی و دل خون شدی
این چنین گستاخ زآن می خاردم کو در این شب، گاو می پنداردم
حق همی گوید که: ای مغرور کور نه ز نامم پاره پاره گشت طور؟
از من ار کوه احد واقف بدی پاره گشتی و دلش پر خون شدی
از پدر وز مادر این بشنیده ای لاجرم غافل در این پیچیده ای
گر تو بی تقلید از این واقف شوی بی نشان از لطف چون هاتف شوی
بشنو این قصه پی تهدید را تا بدانی آفت تقلید را
فورختن صوفیان بهیمه مسافر را جهت سماع
صوفیی در خانقاه از ره رسید مرکب خود برد و در آخُر کشید
آبکش داد و علف، از دست خویش نه چون آن صوفی که ما گفتیم پیش
احتیاطش کرد از سهو و خباط چون قضا آید چه سود است احتیاط
صوفیان تقصیر بودند و فقیر کاد فقرٌ انْ یعی کفراّ یُبیر
ای توانگر که تو سیری، هین مخند بر کژی آن فقیر دردمند
از سر تقصیر آن صوفی رمه خر فروشی در گرفتند آن همه
کز ضرورت هست مرداری مباح بس فسادی کز ضرورت، شد صلاح
هم در آن دم آن خرک بفروختند لوت آوردند و شمع افروختند
ولوله افتاد اندر خانقه کامشبان لوت و سماع است و شره
چند از این صبر و از این سه روزه؟ چند؟ چند از این زنبیل و این دریوزه؟ چند؟
ما هم از خلقیم و جان داریم ما دولت امشب میهمان داریم ما
تخم باطل را از آن می کاشتند کآن که آن جان نیست، جان می پنداشتند
و آن مسافر نیز از راه دراز خسته بود و دید آن اقبال و ناز
صوفیانش یک به یک بنواختند نرد خدمتهای خوش می باختند
گفت، چون می دید میلانشان به وی: گر طرب امشب نخواهم کرد،کی؟
لوت خوردند و سماع آغاز کرد خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ، گرد آن پا کوفتن ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن
گاه دست افشان قدم می کوفتند گه به سجده صفه را می روفتند
دیر یابد صوفی آز از روزگار زآن سبب صوفی بود بسیارخوار
جز مگر آن صوفیی کز نور حق سیر خورد، او فارغ است از ننگ دق
از هزاران اندکی زین صوفیاند باقیان در دولت او می زیند
چون سماع آمد ز اول تا کران مطرب آغازید یک ضرب گران
«خر برفت و خر برفت» آغاز کرد زین حراره جمله را انباز کرد
زین حراره پای کوبان تا سحر کف زنان: خر رفت و خر رفت ای پسر
از ره تقلید آن صوفی همین خر برفت آغاز کرد اندر حنین
چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع روز گشت و جمله گفتند: الوداع
خانقه خالی شد و صوفی بماند گرد از رخت، آن مسافر می فشاند
رخت از حجره برون آورد او تا به خر بربندد آن همراه جو
تا رسد در همرهان، او می شتافت رفت در آخر، خر خود را نیافت
گفت: آن خادم به آبش برده است زآن که خر دوش آب کمتر خورده است
خادم آمد. گفت صوفی: خر کجاست؟ گفت خادم: ریش بین. جنگی بخاست
گفت: من خر را به تو بسپردهام من تو را بر خر موکّل کرده ام
از تو خواهم آنچه من دادم به تو بازده آنچه فرستادم به تو
بحث با توجیه کن، حجت میار آنچه من بسپردمت، واپس سپار
گفت پیغمبر که: دستت هرچه برد بایدش در عاقبت واپس سپرد
ور نه ای از سرکشی راضی بدین نک من و تو، خانه قاضی دین
گفت: من مغلوب بودم، صوفیان حمله آوردند و بودم بیم جان
تو جگربندی میان گربگان اندر اندازی و جویی زآن نشان؟
در میان صد گرسنه گرده ایی پیش صد سگ گربه پژمرده ای
گفت گیرم کز تو ظلما بستدند قاصد خون من مسکین شدند
تو نیایی و نگویی مر مرا؟ که: خرت را می برند ای بینوا
تا خر از هر که بود من واخرم ورنه، توزیعی کنند ایشان زرم
صد تدارک بود، چون حاضر بدند این زمان هر یک به اقلیمی شدند
من که را گیرم؟ که را قاضی برم؟ این قضا خود از تو آمد بر سرم
چون نیایی و نگویی: ای غریب! پیش آمد این چنین ظلمی مهیب؟
گفت: والله آمدم من بارها تا تو را واقف کنم زین کارها
تو همی گفتی که: خر رفت ای پسر از همه گویندگان باذوق تر
باز می گشتم که: او خود واقف است زین قضا راضی است مردی عارف است
گفت: آن را جمله می گفتند خوش مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد که دو صد لعنت بر آن تقلید باد