Discussion of the homework (1 hour): discussion of the previous day’s reading, followed by questions/answers and explanation of difficult passages.
Reading in Masnavi (2 to 2.5 hours): in this section the students will read the famous story of Moses and the Shepherd (part 1, part 2, part 3). In this story Rumi teaches that people can worship Allah based on their knowledge and understanding and he will not judge people with a single rule.
Questions and discussion (30 min to 1 hour): in this part the students will be given an opportunity to ask questions and to discuss topics concerning the text and content of the Masnavi.
Homework article: http://rezarahimi973.blogfa.com/post/43
Keywords:
چارق: a Turkish word for a type of shoes, they are made of leather and have long straps that are tied around ankles.
هر چه می خواهد دل تنگت بگو: (Say whatever you wish to say freely). This hemistich is used as a proverb in Persian.
Vocabulary
Shephered |
Shoban |
شبان |
Allah |
Elah |
اله |
Literary I’m indebted to you |
chaker |
چاکر |
A kind of shoe worn by shepherds |
Charogh |
چارق |
Lice |
Shepesh |
شپش |
Honorable |
Mohtasham |
محتشم |
Such way |
In Namat |
این نمط |
Wretched |
Modber |
مدبر |
Nonsense/force |
Foshar/feshar |
فُشار/فشار |
Satin |
Diba |
دیبا |
Unacceptable |
Mardood |
مردود |
Allah |
Yazdan |
یزدان |
arrogant |
Gostakh |
گستاخ |
Paternal uncle/ maternal uncle |
Amm o khal |
عم و خال |
One of the holy names of Allah |
Zol jalal |
ذوالجلال |
flourish |
Nashv o Noma |
نشو و نما |
Patient |
Halim |
حلیم |
Father/son |
Valed o molood |
والد و مولود |
World |
Kown |
کوْن |
worthless |
Mahin |
مهین |
The creator |
Mohdas |
مُحدث |
To separate |
Fast kardan |
فصل کردن |
Nature |
Seirat |
سیرت |
Sin |
Zamm |
ذم |
Laziness |
Geranjani |
گرانجانی |
Humble |
Khashe’ |
خاشع |
Humble |
Khaze’ |
خاضع |
words |
Alfaaz |
الفاظ |
Ambiguous |
Azmar |
اضمار |
Double meaning |
Majaz |
مجاز |
Tax |
Kharaj |
خراج |
Retarded |
Ablah |
ابله |
Blame |
Ataab |
عتاب |
Wizard |
Rammal |
رمّال |
Text
حکایت موسی و شبان
دید موسی یک شُبانی را به راه کو همی گفت: ای خدا و ای اله!
تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم، کنم شانه سرت
جامه ات شویم، شپش هایت کشم شیر پیشت آورم ای محتشم!
دستکت بوسم، بمالم پایکت وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من ای به یادت هی هی و هی های من
این نمط بیهوده می گفت آن شبان گفت موسی: با کی است این ای فلان؟
گفت: با آن کس که ما را آفرید این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی: های! بس مدبر شدی خود مسلمان ناشده، کافر شدی
این چه ژاژ است؟ این چه کفر است و فشار پنبه ایی اندر دهان خود فشار
گند کفر تو، جهان را گنده کرد کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تو راست آفتابی را چنین ها کی رواست؟
گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید، بسوزد خلق را
آتشی گر نامده است، این دود چیست جان سیه گشته، روان مردود چیست؟
گر همی دانی که یزدان داور است ژاژ و گستاخی تو را چون باور است؟
دوستیِ بی خرد خود دشمنی است حق تعالی زین چنین خدمت غنی است
با که می گویی تو این؟ با عم و خال؟ جسم و حاجت، در صفات ذوالاجلال؟
شیر، او نوشد که در نشو و نماست چارق او پوشد که او محتاج پاست
وز برای بندهش است این گفت تو آن که حق گفت: او من است و من خود او
بی ادب، گفتن سخن با خاص حق دل بمیراند، سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمه گر چه یک جنس اند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکن است گرچه خوش خو و حلیم و ساکن است
فاطمه مدح است در حق زنان مرد را گویی، بود زخم سنان
دست و پا، در حق ما استایش است در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است والد و مولود را او خالق است
هر چه جسم آمد، ولادت وصف اوست هر چه مولود است او زین سوی جوست
زآن که از کون و فساد است و مهین حادث است و محدثی خواهد یقین
گفت: ای موسی دهانم دوختی از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت سر نهاد اندر بیابان و برفت
وحی آمد سوی موسی از خدا: بنده ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی یا برای فصل کردن آمدی؟
تا توانی، پا منه اندر فراق ابغض الاشیاء عندی الطّلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده ام هر کسی را اصطلاحی داده ام
در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم بل که تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند، مدح سندیان را اصطلاح سند، مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان پاک هم ایشان شوند و در فشان
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم، اگر خاشع بود گر چه گفتِ لفظ نا خاضع رود
زآن که دل جوهر بود، گفتن عرض پس طفیل آمد عرض، جوهر غرض
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز؟ سوز خواهم، سوز، با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان برفروز سر به سر فکر و عبارت را بسوز
موسیا! آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنی است بر دهِ ویران خراج و عَشر نیست
بعد از آن در سرّ موسی حق، نهفت رازهایی گفت، کآن ناید به گفت
بر دل موسی سخنها ریختند دیدن و گفتن به هم آمیختند
چند بی خود گشت و چند آمد به خود چند پرّید از ازل سوی ابد
بعد از این گر شرح گویم، ابلهی است زآن که شرح این ورای آگهی است
ور بگویم، عقلها را برکند ور نویسم، بس قلمها بشکند
چون که موسی این عتاب از حق شنید در بیابان در پی چوپان دوید
بر نشان پای آن سرگشته راند گرد از پرّه بیابان برفشاند
گام پای مردم شوریده، خَود هم ز گام دیگران پیدا بود
یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب یک قدم چون پیل رفته بر وُریب
گاه چون موجی برافرازن علم گاه چون ماهی روانه بر شکم
گاه بر خاکی نبشته حال خَود همچو رمّالی که که رملی برزند
عاقبت دریافت او را و بدید گفت: مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هرچه می خواهد دل تنگت، بگو
کفر تو دین است و دینت نور جان ایمنی، وز تو جهانی در امان.