Discussion of homework (1 hour): in this section the students will read and translate verses from previous day’s poems followed by questions/answers and explanation of difficult passages.
Reading in Masnavi (2 to 2.5 hours): in this section the students will read the story of a sleeping man and the snake. Again in this story Rumi gives a perfect example of how fear can be an effective tool in the control of human beings.
Question and discussion (30 min to 1 hour): in this part the students will be given an opportunity to ask questions and discuss difficult sections of the poems that might require further explanation.
Keywords:
دبوس: a kind of wand or club used in battles
صفرا: a yellow or greenish viscid alkaline fluid secreted by the liver
Homework article: http://kuyeshgh.blogfa.com/post/242
Vocabulary
اسپ |
Asp |
Horse |
خفته |
Khofteh |
Sleeping person |
رماندن |
Ramandan |
Chasing someone away |
دبّوس |
Dabbos |
Heavy wand |
ورا |
Vera/ou ra |
For him/her |
امیر |
Amir |
Prince |
جفا |
Jafa |
Misery |
شوم |
Shoom |
Bad omen |
تیغ زن |
Tigh zan |
Kill me |
ملحد |
Molhad |
Disbeliever |
مکافات |
Mokafat |
punishment |
نفرین |
Nefrin |
Curse |
ممتلی |
Momtali |
Full |
صفرا |
Safra |
Vomit |
قی |
Ghei |
Vomit |
جبرئیل |
Jebreil |
Gabriel |
مبارک |
Mobarak |
Blessed |
نیکو گوهری |
Nikoo gohari |
Kind hearted |
جهل |
Jahl |
Ignorance |
شمّه |
Shammeh |
Instance |
ثنا |
Sana |
Praise |
خصال |
Khesal |
Nature |
مصطفی |
Mostafa |
Prophet’s name |
قوَت |
Ghowat |
Energy |
ضعیفان |
Zaifan |
Poor |
سعادت |
Sa’adat |
Happiness |
پیشوا |
Pishwa |
Leader |
ابتهاج |
ebtehaj |
Text
رنجانیدن امیری خفته یی را که مار در دهانش رفته بود
عاقلی بر اسپ می آمد سوار در دهان خفته یی می رفت مار
آن سوار آن را بدید و می شتافت تا رماند مار را، فرصت نیافت
چون که از عقلش فراوان بد مدد چند دبّوسی قوی بر خفته زد
برد او را زخم دبّوس سخت زو گریزان، تا به زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته گفت: از این خور ای به درد آویخته!
سیب چندان مر ورا در خورد داد کز دهانش باز بیرون می فتاد
بانگ می زد کای امیر! آخر چرا قصد من کردی تو نادیده جفا؟
گر تو را ز اصل است با جانم ستیز تیغ زن، یکبارگی خونم بریز
شوم ساعت، که شدم بر تو پدید ای خنک آن را که روی تو ندید
بی جنایت، بی گنه، بی بیش و کم ملحدان جایز ندارند این ستم
می جهد خون از دهانم با سخُن ای خدا! آخر مکافاتش تو کن
هر زمان می گفت او نفرین نو اوش می زد کاندر این صحرا بدو!
زخم دبّوس و سوار همچو باد می دوید و باز در رو می فتاد
ممتلی و خوابناک و سست بُد پا و رویش صد هزاران زخم شد
تا شبانگه می کشید و می گشاد تا ز صفرا قی شدن بر پی فتاد
زو برآمد خورده ها زشت و نکو مار با آن خورده، بیرون جست از او
چون بدید از خود برون آن مار را سجده آورد آن نکوکردار را
سهم آن مار سیاه زشت زفت چون بدید، آن دردها از وی برفت
گفت: خود تو جبرئیل رحمتی؟ یا خدایی، که ولیّ نعمتی؟
ای مبارک ساعتی که دیدیام مرده بودم، جان نو بخشیدیام
تو مرا جویان، مثال مادران من گریزان از تو مانند خران
خر گریزد از خداوند از خری صاحبش در پی، ز نیکو گوهری
نز پی سود و زیان می جویدش لیک تا گرگش ندرّد یا ددش
ای خنک آن را که بیند روی تو یا در افتد ناگهان در کوی تو
ای روان پاک بستوده تو را چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را
ای خداوند و شهنشاه و امیر! من نگفتم، جهل من گفت، آن مگیر
شمّه یی زین حال اگر دانستمی گفتن بیهوده کی تانستمی
بس ثنایت گفتمی ای خوش خصال گر مرا یک رمز می گفتی ز حال
لیک خامش کرده می آشوفتی خامشانه بر سرم می کوفتی
شد سرم کالیوه، عقل از سر بجست خاصه این سر را که مغزش کمتر است
عفو کن ای خوب روی خوب کار آنچه گفتم از جنون، اندر گذار
گفت: اگر من گفتمی رمزی از آن زهره تو آب گشتی آن زمان
گر تو را من گفتمی اوصاف مار ترس از جانت بر آوردی دمار
مصطفی فرمود: اگر گویم به راست شرح آن دشمن که در جان شماست
زهرههای پردلان هم بردرد نی رود ره، نی غم کاری خورد
نه دلش را تاب ماند در نیاز نه تنش را قوّت روزه و نماز
همچو موشی پیش گربه،لا شود همچو بره پیش گرگ از جا رود
اندر او نه حیله ماند، نه روش پس کنم ناگفته تان من پرورش
همچو بوبکر رُبابی تن زنم دست چون داوود در آهن زنم
تا محال از دست من حالی شود مرغ پربرکنده را بالی شود
چون یدالله فوق ایدیهم بود دست ما را دست خود فرمود احد
پس مرا دست دراز آمد یقین برگذشته ز آسمان هفتمین
دست من بنمود بر گردون هنر مقریا! بر خوان که: انشق القمر
این صفت هم بهر ضعف عقلهاست با ضعیفان شرح قدرت کی رواست؟
خود بدانی، چون برآری سر زخواب ختم شد، والله اعلم بالصواب
مر تو را نه قوّت خوردن بدی نه ره و پروای قی کردن بدی
می شنیدم فحش و خر می راندم ربّ یسّر زیر لب میخواندم
از سبب، گفتن مرا دستور نی ترک توگفتن مرا مقدر نی
هر زمان می گفتم از درد درون اهد قومی،انهم لا یعلمون
سجدهها می کرد آن رسته ز رنج کای سعادت! ای مرا اقبال و گنج
از خدا یابی جزاها ای شریف قوّت شکرت ندارد این ضعیف
شکر، حق گوید تو را ای پیشوا! آن لب و چانه ندارم و آن نوا
دشمنی عاقلان زین سان بود زهر ایشان ابتهاج جان بود
دوستی ابله بود رنج و ضلال این حکایت بشنو از بهر مثال