Discussion of homework (1 hour): discussion of the previous day’s reading, followed by questions/answers and explanation of difficult passages.
Reading in Masnavi (2 to 2.5 hours): in this section the students will read two connected stories (the grammarian and the sailor and the king and the Arab man). These are consecutive stories in which Rumi teaches that social/academic ranking is not of significance if there is no sense of humanity within you. There are also metaphors and proverb elements used in the text that are in use in the Persian language today. Sufi elements, grammatical and musical aspects of the text will also be covered in this section.
Question and discussion (30 min – 1 hour): in this part the students will be given an opportunity to ask questions and to discuss topics concerning the text or the content of the Masnavi.
Keywords:
نحو։ ‘Nahv’ is an Arabic word, equivalent to today’s Syntax․
نحوی: ‘Nahvi’ meaning a grammarian or a scholar was a very respected person who was a professional in the science of language.
نیم عمر تو شد در فنا: This phrase is used as a proverb in today’s Persian․ It means you have wasted half your life if you don’t know grammar
Homework article
Vocabulary
Syntactician |
Nahvi |
نحوی |
Captain |
Keshti ban |
کشتی بان |
Selfish |
Khod parast |
خود پرست |
Perdition |
Fana |
فنا |
But |
Lik/liken |
لیک/لیکن |
Silence |
Khamosh/ khamoosh |
خامش/خاموش |
Whirlpool |
Gerdab |
گرداب |
Fade |
Mahv |
محو |
Descriptions |
Owsaf |
اوصاف |
Mankind |
Bashar |
بشر |
Sea |
Bahr |
بحر |
Secrets |
Asrar |
اسرار |
Creatures |
Khalghan |
خلقان |
Great scholar |
Allame |
علامه |
Excuse |
Ma’zoor |
معذور |
Unaware |
Ghafel |
غافل |
Tigris |
Dajleh |
دجله |
Pitcher |
Saboo |
سبو |
More |
Mazid |
مزید |
Indigence |
Fagheh |
فاقه |
Robe |
Khal’at |
خلعت |
Envoy/officer |
Nagheeb |
نقیب |
The king |
Ghobad |
قباد |
Modesty |
Haya |
حیا |
Curtsey |
Sajdeh |
سجده |
Gracious |
Wahhab |
وهّاب |
Dishonst |
Daghal |
دغل |
Skies |
Aflak |
افلاک |
Satin |
Atlas |
اطلس |
Honor |
Gheyrat |
غیرت |
Allah knows the best |
Vallah a’lam bel-sawab |
والله اعلم بالصواب |
Falcon (king) |
Shahbaz |
شهباز |
Ill behaved |
Bad peyvand |
بدپیوند |
Corpse |
Mordar |
مردار |
Instrument/ tool |
Alat |
آلت |
Benefaction |
Ehsan |
احسان |
Jurisprudence |
Fegh |
فقه |
Slightly |
Damdameh |
دمدمه |
slant |
Kazh |
کژ |
Truth |
sedgh |
صدق |
Text
حکایت نحوی و کشتیبان
آن یکی نحوی به کشتی در نشست رو به کشتی بان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا گفت: نیم عمر تو شد در فنا
دل شکسته گشت کشتی بان ز تاب لیک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فگند گفت کشتی بان بدآن نحوی بلند:
«هیچ دانی آشنا کردن؟ بگو» گفت: نی ای خوش جواب خوب رو!
گفت: کل عمرت ای نحوی فناست زآن که کشتی غرق این گردابهاست
محو می باید نه نحو اینجا، بدان گر تو محوی، بی خطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد ور بود زنده، ز دریا کی رهد؟
چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر
ای که خلقان را تو خر می خوانده ای! این زمان چون خر بر این یخ مانده ای
گر تو علامه زمانی در جهان نک فنای این جهان بین وین زمان
مرد نحوی را از آن در دوختیم تا شما را نحو محو آموختیم
فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف در کم آمد یابی ای یار شگرف
آن سبوی آب، دانشهای ماست وآن خلیفه، دجله علم خداست
ما سبوها پر به دجله می بریم گر نه خر دانیم خود را، ما خریم
باری، اعرابی بدان مغرور بود کو ز دجله غافل و بس دور بود
گر ز دجله با خبر بودی چو ما او نبردی آن سبو را، جا به جا
بل که از دجله چو واقف آمدی آن سبو را بر سر سنگی زدی
قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو
چون خلیفه دید و احوالش شنید آن سبو را پر ز زر کرد و مزید
آن عرب را کرد از فاقه خلاص داد بخشش ها و خلعتهای خاص
پس نقیبی را بفرمود آن قباد آن جهان بخشش و آن بحر داد
کین سبو پر زر به د ست او دهید چون که واگردد سوی دجله اش برید
از ره خشک آمده ست و از سفر از ره دجلهش بود نزدیک تر
چون به کشتی درنشست و دجله دید سجده می کرد از حیا و می خمید
کای عجب لطف، این شه وهاب را وآن عجب تر کو ستد آن آب را
چون پذیرفت از من آن دریای جود آن چنان نقد دغل را زود زود؟
کل عالم را سبو دان ای پسر کو بود از علم و خوبی تا به سر
قطره یی از دجله خوبی اوست کان نمی گنجد ز پری زیر پوست
گنج مخفی بد، ز پرّی چاک کرد خاک را تابان تر از افلاک کرد
گنج مخفی بد، ز پرّی جوش کرد خاک را سلطان اطلس پوش کرد
ور بدیدی شاخی از دجله خدا آن سبو را او فنا کردی فنا
آن که دیدندش، همیشه بی خودند بی خودانه بر سبو سنگی زدند
ای ز غیرت بر سبو سنگی زده وآن شکستت خود درستی آمده
خًم شکسته، آب از او ناریخته صد درستی زین شکست انگیخته
جزو جزو خُم به رقص است و به حال عقل جزوی را، نموده این محال
نه سبو پیدا در این حالت نه آب خوش ببین والله اعلم باصواب
چون در معنی زنی بازت کنند پر فکرت زن که شهبازت کنند
پر فکرت شد گل آلود و گران زآن که گل خواری، تو را گل شد چونان
نان گل است و گوشت، کمتر خور از این تا نمانی همچو گل اندر زمین
چون گرسنه می شوی، سگ می شوی تند و بد پیوند و بدرگ می شوی
چون شدی تو سیر، مرداری شدی بی خبر، بی پا، چو دیواری شدی
پس دمی مردار و دیگر دم سگی چون کنی در راه شیران خوش تگی؟
الت اشکار خود جز سگ مدان کمترک انداز سگ را استخوان
زآن که سگ چون سیر شد، سرکش شود کی سوی صید و شکار خوش دود؟
آن عرب را، بینوایی می کشید تا بدآن درگاه و آن دولت رسید
در حکایت گفته ایم احسان شاه در حق آن بی نوای بی پناه
هر چه گوید مرد عاشق، بوی عشق از دهانش می جهد در کوی عشق
گر بگوید فقه، فقر آید همه بوی فقر آید از آن خوش دمدمه
ور بگوید کفر، دارد بوی دین آید از گفت شکش بوی یقین
کفّ کژ، کز بحر صدقی خاسته ست اصل صاف آن فرع را آراسته ست