Discussion of homework (1 hour): In this section the students will be required to read verses from Day 1, and translate and explain what they have learned from this exercise. They will also have the opportunity to ask questions, and to answer questions asked by the instructor. There will also be discussion about the homework article in Persian.
Reading in Mansavi (2 to 2.5 hours): On Day 2 the students will be required to read the story of the greengrocer and his parrot. This is one of the most famous stories in the Masnavi, containing fundamental elements of Sufism. Literary devices utilized by Rumi will be explored and explained.
Questions and discussion (30 min): in this section, the students will be free to ask any questions about the text and to discuss the topics covered in the homework article in Persian.
Key words and expressions:
جولقی: A bald Dervish
ابلیس آدم روی: Demons in the shape of humans
Homework article: https://article.tebyan.net/247281/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B7%D9%88%D8%B7%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D9%82%D8%A7%D9%84
Vocabulary
Melodic/silver tongued |
Khosh nova/khosh zoban |
خوش نوا/خوش زبان |
Guard |
Negahban |
نگهبان |
Shop |
Dokan |
دکان |
Tradesmen |
Sodagaran |
سوداگران |
declaim |
Khatab |
خطاب |
Speaker |
Nategh |
ناطق |
Proficient |
Hazegh |
حاذق |
Leap |
Jast |
جَست |
Flee |
Gorikht |
گریخت |
Owner |
Khajeh |
خواجه |
Unaware |
Faregh |
فارغ |
Bald |
Kal |
کَل |
Remorse |
Nedamat |
ندامت |
Sorrow |
Ey darigh |
ای دریغ |
Clouds |
Migh |
میغ |
Dervish |
Darvish |
درویش |
Speech |
Notgh |
نطق |
A bald dervish |
Jolaghi |
جولقی |
Bowl/tub= bald and hairless |
Tas o tasht |
طاس و طشت |
Analogy |
Ghias |
قیاس |
Dervish/cloak owner |
Saheb dalgh |
صاحب دلق |
Those close to Allah |
Ebdal |
ابدال |
Prophets/pietist |
Anbia/olia |
انبیا/اولیا |
Blind |
Ama |
عَمیٰ |
Endless |
Bi montaha |
بی منتهیٰ |
Dunk/Musk |
Sargin/ moshk |
سرگین/مشک |
River |
Abkhor |
آبخور |
Examples |
Ashbah |
اشباه |
Filth |
Palidi |
پلیدی |
Envy/ jealousy |
Bokhl/hasad |
بخل/حسد |
Savage/demon |
Div/dad |
دیو/دد |
Sorcery/miracle |
Sehr/ mojeze |
سحر/معجزه |
Imposture |
Makr |
مکر |
Combat/conflict/controversy |
Estizeh |
استیزه |
Profound |
Zharf |
ژرف |
Wondrous |
Shegarf |
شگرف |
Allah’s curse/Allah’s mercy |
La’nat allah/Rahmat allah |
لعنة الله/ رحمة الله |
Monkey |
Boozineh |
بوزینه |
Hypocrite/concordant |
Monafegh/ Movafegh |
منافق/موافق |
Hated one |
Mabghoz |
مبغوض |
Scorpion |
Kazhdom |
کژدم |
Satan |
Eblis |
ابلیس |
Hunter |
Sayad |
صیاد |
Whistle |
Safir |
صفیر |
Lier |
Kazzab |
کذاب |
Scholar/ wise |
Olo al-albab |
اولوالالباب |
Text
حکایت بقال و طوطی، و روغن ریختن طوطی در دکان
بود بقالی و وی را طوطیی خوش نوایی، سبز، گویا، طوطیی
بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران
در خطاب آدمی ناطق بدی در نوای طوطیان حاذق بدی
جست، از سوی دکان سویی گریخت شیشه های روغن گل را بریخت
از سوی خانه بیامد خواجه اش بر دکان بنشست، فارغ، خواجه وش
دید پر روغن دکان و جامه چرب بر سرش زد، طوطی کل ز ضرب
روزکی، چندی، سخن کوتاه کرد مرد بقال از ندامت آه کرد
ریش بر میکند و میگفت :ای دریغ کآفتاب نعمتم شد زیر میغ
دست من بشکسته بودی آن زمان که زدم من بر سر آن خوش زبان
هدیه های می داد هر درویش را تا بیابد نطق مرغ خویش را
بعد سه روز و سه شب حیران و زار بر دکان بنشسته بد نومیدوار
می نمود آن مرغ را هر گون نهفت تا که باشد اندر آید او به گفت
جولقیی سربرهنه می گذشت با سر بی مو، چو پشت طاس و طشت
آمد اندر گفت طوطی آن زمان بانگ بر درویش زد چون عاقلان
کز چه ای کل با کلان آمیختی؟ تو مگر از شیشه روغن ریختی
از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
همسری با انبیا برداشتند اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته: اینک ما بشر، اینان بشر ما و ایشان بسته خوابیم و خور
این ندانستند ایشان از عمی هست فرقی در میان بی منتهی
هر دو گون زنبور، خوردند از محل لیک شد ز آن نیش و زین دیگر عسل
هر دو گون آهو، گیا خوردند و آب زین یکی سر گین شد و زآن مشک ناب
هر دو نی خوردند از یک آبخور این یکی خالی و آن پر از شکر
صد هزاران این چنین اشباه بین فرقشان هفتاد ساله راه بین
این خورد، گردد پلیدی زو جدا آن خورد، گردد همه نور خدا
این خورد، زاید همه بخل و حسد وان خورد، زاید همه نور احد
این زمین پاک و آن شور است و بد این فرشتهً پاک و آن دیو است و دد
هر دو صورت گر به هم ماند، رواست آب تلخ و آب شیرین را صفاست
جز که صاحب ذوق، که شْناسد؟ بیاب او شناسد آب خوش از شوره آب
سحر را با معجزه کرده قیاس هر دو را، بر مکر پندارد اساس
ساحران موسی از استیزه را برگرفته چون عصای او عصا
زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
لعنة الله این عمل را در قفا رحمة الله آن عمل را در وفا
کافران اندر مری بوزینه طبع آفتی آمد درون سینه، طبع
هر چه مردم می کند، بوزینه هم آن کند کز مرد بیند دم به دم
او گمان برده که: من کردم چو او فرق را کی داند آن استیزه رو؟
این کند از امر، و او بهر ستیز بر سر استیزه رویان خاک ریز
آن منافق با منافق در نماز از پی استیزه آید، نه نیاز
در نماز و روزه و حج و زکات با منافق، مومنان در برد و مات
مومنان را برد باشد عاقبت بر منافق مات، اندر آخرت
گرچه هر دو بر سر یک بازیاند هر دو با هم مروزی و رازی اند
هر یکی سوی مقام خود رود هر یکی بر وفق نام خود رود
مومنش خوانند، جانش خوش شود ور منافق، تیز و پر آتش شود
نام او، محبوب از ذات وی است نام این، مبغوض از آفات وی است
میم و واو و میم و نون تشریف نیست لفظ «مومن» جز پی تعریف نیست
گر منافق خوانیش، این نام دون همچو کژدم میخلد در اندرون
گر نه این نام اشتقاق دوزخ است پس چرا در وی مذاق دوزخ است
زشتی آن نام بد، از حرف نیست تلخی آن آب بحر از ظرف نیست
بحر تلخ و بحر شیرین در جهان در میانشان برزخٌ لایبغیان
وانگه این هر دو ز یک اصلی روان برگذر زین هر دو، رو تا اصل آن
زرّ قلب و زرّ نیکو در عیار بی محک هرگز ندانی ز اعتبار
هر که در جان، خدا بنهد محک هر یقین را بازداند او ز شک
در دهان زنده خاشاکی جهد آنگه آرامد که بیرونش نهد
در هزاران لقمه یک خاشاک خرد چون درآمد، حس زنده پی ببرد
حس دنیا نردبان این جهان حس دینی نردبان آسمان
صحت این حس بجویید از طبیب صحت آن حس بجویید از حبیب
صحت این حس ز معموری تن صحت آن حس ز تخریب بدن
راه جان مر جسم را ویران کند بعد از آن ویرانی، آبادان کند
کرد ویران خانه بهر گنج زر وز همان گنجش کند معمورتر
آب را ببرید و جو را پاک کرد بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
پوست بشکافت و پیکان را کشید پوست تازه بعد از آنش بردمید
قلعه ویران کرد و از کافر ستد بعد از آن بر ساختش صد برج و سد
کار بی چون را که کیفیت نهد؟ این که گفتم، این ضرورت می دهد
گه چنین بنماید و گه ضدّ این جز که حیرانی نباشد کار دین
نه چنان حیران که پشتش سوی اوست بل چنان حیران و غرق و مست دوست
آن یکی را روی او شد سوی دوست وآن یکی را روی او خود روی اوست
روی هر یک می نگر، می دار پاس بو که گردی تو ز خدمت روشناس
چون بسی ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست
زآن که صیاد آورد بانگ صفیر تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
بشنود آن مرغ بانگی جنس خویش از هوا آید، بیابد دام و نیش
حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی زآن فسون
کار مردان روشنی و گرمی است کار دونان حیله و بی شرمی است
شیر پشمین از برای گد کنند بو مسیلم را لقب، احمد کنند
بو مسیلم را لقب، «کذاب» ماند مر محمد را، «اولو الالباب» ماند
آن شراب حق ختامش مشک ناب باده را، ختمش بود گند و عذاب