Introductory part (30 min.): A brief introduction to the origins of the Shahnameh, its language, and the structure of the course.
In this part the students will be introduced to the origins of the Iranian mythological and epic traditions, which comprise the main subject of the great Iranian epic. The place of the language of the Shahnameh in the history of the Persian language and its peculiarities will also be discussed.
Readings in Shahnameh (2-2.5 hours): Introduction, Keyumars, Hushang, Tahmuras and Jamshid.
Reading the Shahnameh text will make the main part of this section. In Day 1, small portions from the introductory part of the Shahnameh will be read and explained. However, main attention will be given to the beginnings of the mythological history of Iran, i.e. the reigns of Keyumars, Hushang, Tahmuras and Jamshed. Due to the length of the material, only portions of these chapters will be read and explained. Comparisons will be made with the Middle Persian traditional mythological and religious narratives, as well as explanations will be given on the etymological and stylistic aspects of the text.
Discussion (30 min-1 hour): In this section the students will be given the opportunity to express their opinions on the passages read, as well as ask questions to the instructor.
Homework article: آشنایی با شاهنامه فردوسی.
Key words and expressions:
By the name of God (بنام خداوند) - This is a well-known expression by which the writer of a book or any other kind of writing dedicates it to God. Today the Arabic form (bismillah) of it is also widely used. This expression itself comes from the traditional Pahlavi formula pad nām ī yazadān (or pad nām ī dādār Ohrmazd).
The names of sky in the Shahnama - Firdawsi often uses different words for one and the same thing in Sh. The words for sky are one example of this. We have words like چرخ، سپهر، گردون گردان all of which mean ‘the sky“.
Dehqan - Firdawsi often mentions that he learned many of his stories from dehqans, which were local noblemen in early Islamic Iran who kept and preserved the traditional oral literary compositions and legends.
Ahriman (and Hormozd) - According to classical Zoroastrianism, the universe is divided between two opposing powers, that of light and that of darkness. Hormoz or Ohrmazd is the good creator, and Ahriman is the creator of everything that is harmful and destructive. In Sh. Ahriman is often used in the meaning of “satan” or “demon”.
Vocabulary:
کزین (= که از این) |
kazin |
that from this |
بر گذشتن |
bar gozaštan |
to pass over, to surpass |
روزی ده |
ruzi-dah |
the feeder, giver of the daily meal |
کیوان |
keyvān |
the planet Saturn |
سپهر |
sepehr |
the sky |
فروزنده |
foruzande |
the kindler |
ناهید |
nāhid |
Venus |
مهر |
mehr |
the sun |
گمان |
go/amān |
thought |
نگارنده |
negārande |
painter |
بیننده |
binande |
eye (here) |
آفریننده |
āfarinande |
creator |
رنجاندن |
ranǰāndan |
to torture |
بدو (=به او) |
ba/edu |
to him |
جایگاه |
ǰāygāh |
throne |
گوهران |
gouharān |
the 4 elements (fire, air, earth, water) |
بر گزیدن |
bar gozidan |
to choose |
ستودن |
sotudan |
to praise |
سنجیدن |
sanjidan |
to weigh |
رای |
rāy |
thought |
خستو شدن |
xostou šodan |
to confess |
ژرفی |
žarfi |
depth |
گیتی |
giti |
world |
دیهیم |
dihim (deyhim) |
diadem, crown |
روزگار |
ruzegār |
time |
کز (= که از) |
kaz |
that from |
در به در |
dar be dar |
chapter to chapter, minutely |
پایه |
pāye |
honor, esteem, rank |
بیش |
biš |
more |
پژوهنده |
pažuhande |
researcher, the one who studies smth |
پهلوان |
pahlavān |
hero |
آیین |
āyin |
custom |
برج |
borǰ |
constellation |
حمل |
hamal |
Aries (zodiac) |
فر |
farr |
glory |
تابیدن |
tābidan |
to shine |
کدخدای |
kadxodāy |
lord, ruler |
اندرون |
andarun |
inside |
پلنگینه |
palangine |
panther skin |
خورش |
xoreš |
food, meal |
Texts։
آغاز کتاب
به نام خداوند جان و خرد
کزين برتر انديشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جاي
خداوند روزي ده رهنماي
خداوند کيوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهيد و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارنده بر شده پيکرست
به بينندگان آفريننده را
نبيني مرنجان دو بيننده را
نيابد بدو نيز انديشه راه
که او برتر از نام و از جايگاه
سخن هر چه زين گوهران بگذرد
نيابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزيند همي
همان را گزيند که بيند همي
ستودن نداند کس او را چو هست
ميان بندگي را ببايدت بست
خرد را و جان را همي سنجد اوي
در انديشه سخته کي گنجد اوي
بدين آلت راي و جان و زبان
ستود آفريننده را کي توان
به هستيش بايد که خستو شوي
ز گفتار بي کار يکسو شوي
پرستنده باشي و جوينده راه
به ژرفي به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
از اين پرده برتر سخن گاه نيست
ز هستي مر انديشه را راه نيست
کیومرث
سخن گوي دهقان چه گويد نخست
که نامي بزرگي به گيتي که جست
که بود آنکه ديهيم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به ياد
مگر کز پدر ياد دارد پسر
بگويد ترا يک به يک در به در
که نام بزرگي که آورد پيش
کرا بود از آن برتران پايه بيش
پژوهنده نامه باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنين گفت کآيين تخت و کلاه
کيومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آيين و آب
بتابيد ازآن سان ز برج بره
که گيتي جوان گشت ازآن يکسره
کيومرث شد بر جهان کدخداي
نخستين به کوه اندرون ساخت جاي
سر بخت و تختش برآمد به کوه
پلنگينه پوشيد خود با گروه
ازو اندر آمد همي پرورش
که پوشيدني نو بد و نو خورش
به گيتي درون سال سي شاه بود
به خوبي چو خورشيد بر گاه بود
هوشنگ
جهاندار هوشنگ با راي و داد
به جاي نيا تاج بر سر نهاد
بگشت از برش چرخ سالي چهل
پر از هوش مغز و پر از راي دل
چو بنشست بر جايگاه مهي
چنين گفت بر تخت شاهنشهي
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پيروز و فرمانروا
به فرمان يزدان پيروزگر
به داد و دهش تنگ بستم کمر
وزان پس جهان يکسر آباد کرد
همه روي گيتي پر از داد کرد
نخستين يکي گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مايه کرد آهن آبگون
کزان سنگ خارا کشيدش برون
يکي روز شاه جهان سوي کوه
گذر کرد با چند کس همگروه
پديد آمد از دور چيزي دراز
سيه رنگ و تيره تن و تيزتاز
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تيره گون
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش يکي سنگ و شد تيزچنگ
به زور کياني رهانيد دست
جهانسوز مار از جهانجوي جست
برآمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همين سنگ بشکست گرد
فروغي پديد آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته وليکن ز راز
ازين طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پيش جهان آفرين
نيايش همي کرد و خواند آفرين
که او را فروغي چنين هديه داد
همين آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغيست اين ايزدي
پرستيد بايد اگر بخردي
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
يکي جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند اين سده يادگار
بسي باد چون او دگر شهريار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهاني به نيکي ازو ياد کرد
طهمورث
پسر بد مراو را يکي هوشمند
گرانمايه طهمورث ديوبند
بيامد به تخت پدر بر نشست
به شاهي کمر برميان بر ببست
همه موبدان را ز لشکر بخواند
به خوبي چه مايه سخنها براند
چنين گفت کامروز تخت و کلاه
مرا زيبد اين تاج و گنج و سپاه
جهان از بديها بشويم به راي
پس آنگه کنم درگهي گرد پاي
ز هر جاي کوته کنم دست ديو
که من بود خواهم جهان را خديو
هر آن چيز کاندر جهان سودمند
کنم آشکارا گشايم ز بند
پس از پشت ميش و بره پشم و موي
بريد و به رشتن نهادند روي
به کوشش ازو کرد پوشش به راي
به گستردني بد هم او رهنماي
ز پويندگان هر چه بد تيزرو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو
رمنده ددان را همه بنگريد
سيه گوش و يوز از ميان برگزيد
به چاره بياوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آنکه بد زان گروه
ز مرغان مر آن را که بد نيک تاز
چو باز و چو شاهين گردن فراز
بياورد و آموختن شان گرفت
جهاني بدو مانده اندر شگفت
چو ديوان بديدند کردار او
کشيدند گردن ز گفتار او
شدند انجمن ديو بسيار مر
که پردخته مانند ازو تاج و فر
چو طهمورث آگه شد از کارشان
برآشفت و بشکست بازارشان
به فر جهاندار بستش ميان
به گردن برآورد گرز گران
همه نره ديوان و افسونگران
برفتند جادو سپاهي گران
دمنده سيه ديوشان پيشرو
همي به آسمان برکشيدند غو
جهاندار طهمورث بافرين
بيامد کمربسته جنگ و کين
يکايک بياراست با ديو چنگ
نبد جنگشان را فراوان درنگ
ازيشان دو بهره به افسون ببست
دگرشان به گرز گران کرد پست
کشيدندشان خسته و بسته خوار
به جان خواستند آن زمان زينهار
که ما را مکش تا يکي نو هنر
بياموزي از ماکت آيد به بر
کي نامور دادشان زينهار
بدان تا نهاني کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پيوند او
نبشتن به خسرو بياموختند
دلش را به دانش برافروختند
نبشتن يکي نه که نزديک سي
چه رومي چه تازي و چه پارسي
چه سغدي چه چيني و چه پهلوي
ز هر گونه اي کان همي بشنوي
جهاندار سي سال ازين بيشتر
چه گونه پديد آوريدي هنر
برفت و سرآمد برو روزگار
همه رنج او ماند ازو يادگار
جمشید
گرانمايه جمشيد فرزند او
کمر بست يکدل پر از پند او
برآمد برآن تخت فرخ پدر
به رسم کيان بر سرش تاج زر
کمر بست با فر شاهنشهي
جهان گشت سرتاسر او را رهي
زمانه بر آسود از داوري
به فرمان او ديو و مرغ و پري
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فر کيي نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جو شنا
چو خفتان و تيغ و چو برگستوان
همه کرد پيدا به روشن روان
جهان سربه سر گشت او را رهي
نشسته جهاندار با فرهي
يکايک به تخت مهي بنگريد
به گيتي جز از خويشتن را نديد
مني کرد آن شاه يزدان شناس
ز يزدان بپيچيد و شد ناسپاس
گرانمايگان را ز لشگر بخواند
چه مايه سخن پيش ايشان براند
چنين گفت با سالخورده مهان
که جز خويشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پديد
چو من نامور تخت شاهي نديد
جهان را به خوبي من آراستم
چنانست گيتي کجا خواستم
خور و خواب و آرامتان از منست
همان کوشش و کامتان از منست
بزرگي و ديهيم شاهي مراست
که گويد که جز من کسي پادشاست
همه موبدان سرفگنده نگون
چرا کس نيارست گفتن نه چون
چو اين گفته شد فر يزدان از وي
بگشت و جهان شد پر از گفت وگوي
مني چون بپيوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخن گوي با فر و هوش
چو خسرو شوي بندگي را بکوش
به يزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش اندر آيد ز هر سو هراس
به جمشيد بر تيره گون گشت روز
همي کاست آن فر گيتي فروز