Day 6 - The battle of Davazdah Rokh

In Day 6, we are going to read and discuss passages about the great battle that, according to Ferdowsi, took place near modern Gonabad, between the armies of Iran and Turan. During the class, the homework article from the previous lesson will be discussed, explanations on difficult words and grammatical points will be given.

Discussion of homework (1 hour): In the first section of the day, the students will be required to discuss the homework article (نگاهی به داستان بیژن و منیژه) in Persian, while also asking questions to the instructor and each other. Besides that, the students will read passages from the story of Bizhan and Manizhe and translate. The main goal of this section is to give an opportunity to the students to clarify the issues they are having with the text and ask questions to the instructor.

Readings in Shahnameh (2-2.5 hours): In this section, passages about the victorious, though bloody battle of Davazdah Rokh, that took place between the Iranian and Turanian armies will be read and explained. Difficult parts of the text, as well as archaic words, expressions and stylistic peculiarities will be discussed with the students and clarified. Explanations will be provided about the etymology of the interesting words, the cultural significance of different parts of the text and their stylistic value.

Questions and discussion (30 min.): In this section, the main focus will be on the issues that students are having in relation to the passages read from the story of the battle of Davazdah Rokh. Questions will be asked by the instructor or he will talk (in Persian) about topics that are of interest for the students.

Homework article: قلعه‌ زیبد گناباد؛ محل وقوع جنگ دوازده رخ (The castle of Zibad of Gonabad: The place where the battle of Davazdah Rokh took place).

Key words and expressions: 

کمر بستن - lit. “to tie the belt”, which means to make preparations for something, to intend to do something. Some figurative expressions in Shahnameh induce us to imagine certain actions performed in the daily life of the people in those times. For instance, the warrior outfit at the time of Firdawsi consisted, among everything else, from a metal belt, which the warrior tied around his waist in order to go out and perform his duties. 

آز - ‘greed’. According to the Zoroastrian tradition, Āz or ‘Greed’ was one of the most prominent demons who fought for the annihilation of mankind along with Ahriman, the evil counterpart of Ohrmazd the Creator. In Shahnameh too, ‘greed’ occupies an important place among human vices.

Vocabulary

زاری

zāri

grief, weeping

نیک روزی

nik-ruzi

happiness

سر آمدن

sar āmadan

to come to end

آز

āz 

greed

یکسر

yeksar 

completely, utterly

بلندی

bolandi

elevation

سزا بودن

sezā budan 

to be fitting, worthy

دم

dam

breath

درنگ

derang

rest, delay

پهن

pahn

wide

تنگ

tang

narrow

جویا

juyā 

seeker

سرو سهی

sarv-e sahi

tall cypress 

گوژ

guž 

humpback, crooked

پژمرده

pažmorde   

withered 

بیخ

bix

root

پستی

pasti

lowness

روییدن

ruyidan

to grow

تیمار

timār 

tiredness, sickness

باک

bāk 

fear

بی آزاری

biāzāri 

harmlessness

اندر خوردن

andar xordan

to fit

کاستن

kāstan 

to reduce

دراز ماندن

derāz māndan

to live long

نیاز آمدن

niyāz āmadan

to need

ژرف

žarf 

deep

بن

bon

bottom

ناپدید

nāpadid 

invisible

گنج

ganj

treasury

فزون

fozun

more, excess

گزاییدن

gazāyidan 

to harm

از چیزی چاره نیست

az čizi čāre nist

you cannot avoid something

پیغاره

peyγāre   

struggle

گستردن

gostardan

to spread

نگریستن

negaristan

to look

پیچیدن

pičidan 

1. suffer; 2. turn away

نوشین روان

nušin ravān

immortal soul

آنچ (آن چه)

ānče 

that what

بیشی جستن

biši jostan

to go for excesses

آبروی

āberuy

honor, dignity

Text.

جنگ دوازده رخ

 

جهان چون بزاري برآيد همي

بدو نيک روزي سرآيد همي

چو بستي کمر بر در راه آز

شود کار گيتيت يکسر دراز

بيک روي جستن بلندي سزاست

اگر در ميان دم اژدهاست

و ديگر که گيتي ندارد درنگ

سراي سپنجي چه پهن و چه تنگ

پرستنده آز و جوياي کين

بگيتي ز کس نشنود آفرين

چو سرو سهي گوژ گردد بباغ

بدو بر شود تيره روشن چراغ

کند برگ پژمرده و بيخ سست

سرش سوي پستي گرايد نخست

برويد ز خاک و شود باز خاک

همه جاي ترسست و تيمار و باک

سر مايه مرد سنگ و خرد

ز گيتي بي آزاري اندر خورد

در دانش و آنگهي راستي

گرين دو نيابي روان کاستي

اگر خود بماني بگيتي دراز

ز رنج تن آيد برفتن نياز

يکي ژرف درياست بن ناپديد

در گنج رازش ندارد کليد

اگر چند يابي فزون بايدت

همان خورده يک روز بگزايدت

سه چيزت ببايد کزان چاره نيست

وزو بر سرت نيز پيغاره نيست

خوري گر بپوشي و گر گستري

سزد گرد بديگر سخن ننگري

چو زين سه گذشتي همه رنج و آز

چه در آز پيچي چه اندر نياز

چو داني که بر تو نماند جهان

چه پيچي تو زان جاي نوشين روان

بخور آنچ داري و بيشي مجوي

که از آز کاهد همي آبروي

 

دل شاه ترکان چنان کم شنود

هميشه برنج از پي آز بود

ازان پس که برگشت زان رزمگاه

که رستم برو کرد گيتي سياه

بشد تازيان تا بخلخ رسيد

بننگ از کيان شد سرش ناپديد

بکاخ اندر آمد پرآزار دل

ابا کاردانان هشياردل

چو پيران و گرسيوز رهنمون

قراخان و چون شيده و گرسيون

برايشان همه داستان برگشاد

گذشته سخنها همه کرد ياد

که تا برنهادم بشاهي کلاه

مرا گشت خورشيد و تابنده ماه

مرا بود بر مهتران دسترس

عنان مرا برنتابيد کس

ز هنگام رزم منوچهر باز

نبد دست ايران بتوران دراز

شبيخون کند تا در خان من

از ايران بيازند بر جان من

دلاور شد آن مردم نادلير

گوزن اندر آمد ببالين شير

برين کينه گر کار سازيم زود

وگرنه برآرند زين مرز دود

سزد گر کنون گرد اين کشورم

سراسر فرستادگان گسترم

ز ترکان وز چين هزاران هزار

کمربستگان از در کارزار

بياريم بر گرد ايران سپاه

بسازيم هر سو يکي رزمگاه

 

بشيده که بودش نبرده پسر

ز گردان جنگي برآورده سر

بدو گفت کين لشکر سرفراز

سپردم ترا راه خوارزم ساز

نگهبان آن مرز خوارزم باش

هميشه کمربسته رزم باش

دگر پنجه از نامداران چين

بفرمود تا کرد پيران گزين

بدو گفت تا شهر ايران برو

ممان رخت و مه تخت سالار نو

در آشتي هيچ گونه مجوي

سخن جز بجنگ و بکينه مگوي

کسي کو برد آب و آتش بهم

ابر هر دوان کرده باشد ستم

دو پر مايه بيدار و دو پهلوان

يکي پير و باهوش و ديگر جوان

برفتند با پند افراسياب

بآرام پير و جوان بر شتاب

ابا ترگ زرين و کوپال و تيغ

خروشان بکردار غرنده ميغ

 

پس آگاهي آمد به پيروز شاه

که آمد ز توران بايران سپاه

جفاپيشه بدگوهر افراسياب

ز کينه نيايد شب و روز خواب

برآورد خواهد همي سر ز ننگ

ز هر سو فرستاد لشکر بجنگ

همي زهر سايد بنوک سنان

که تابد مگر سوي ايران عنان

سواران جنگي چو سيصد هزار

بجيحون همي کرد خواهد گذار

سپاهي که هنگام ننگ و نبرد

ز جيحون بگردون برآورد گرد

 

همه موبدان را بر خويش خواند

شنيده سخن پيش ايشان براند

نشستند با شاه ايران براز

بزرگان فرزانه و رزم ساز

چو دستان سام و چو گودرز و گيو

چو شيدوش و فرهاد و رهام نيو

چو طوس و چو رستم يل پهلوان

فريبرز و شاپور شير دمان

دگر بيژن گيو با گستهم

چو گرگين چون زنگه و گژدهم

جزين نامداران لشکر همه

که بودند شاه جهان را رمه

ابا پهلوانان چنين گفت شاه

که ترکان همي رزم جويند و گاه

چو دشمن سپه کرد و شد تيز چنگ

ببايد بسيچيد ما را بجنگ

بفرمود تا بوق با گاودم

دميدند و بستند رويينه خم

از ايوان به ميدان خراميد شاه

بياراستند از بر پيل گاه

بزد مهره در جام بر پشت پيل

زمين را تو گفتي براندود نيل

هوا نيلگون شد زمين رنگ رنگ

دليران لشکر بسان پلنگ

بچنگ اندرون گرز و دل پر ز کين

ز گردان چو درياي جوشان زمين

خروشي برآمد ز درگاه شاه

که اي پهلوانان ايران سپاه

کسي کو بسايد عنان و رکيب

نبايد که يابد بخانه شکيب

بفرمود کز روم وز هندوان

سواران جنگي گزيده گوان

دليران گردنکش از تازيان

بسيچيده جنگ شير ژيان

کمربسته خواهند سيصد هزار

ز دشت سواران نيزه گزار

هر آنکو چهل روزه را نزد شاه

نيايد نبيند بسر بر کلاه

 

بگودرز فرمود تا بر نشست

بران تخت زر از بر پيل مست

برانگيخت پيلان و برخاست گرد

مر آن را بنيک اختري ياد کرد

که از جان پيران برآريم دود

بران سان که گرد پي پيل بود

بي آزار لشکر بفرمان شاه

همي رفت منزل بمنزل سپاه

 

برون تاختند از ميان سپاه

برفتند يکسر بآوردگاه

که ديدار ديده بريشان نبود

دو سالار زين گونه زرم آزمود

ابا هر سواري ز ايران سپاه

ز توران يکي شد ورا رزم خواه

نهادند پس گيو را با گروي

که همزور بودند و پرخاشجوي

گروي زره کز ميان سپاه

سراسر برو بود نفرين شاه

که بگرفت ريش سياوش بدست

سرش را بريد از تن پاک پست

دگر با فريبرز کاوس تفت

چو کلباد ويسه بآورد رفت

چو رهام گودرز با بارمان

برفتند يک با دگر بدگمان

گرازه بشد با سيامک بجنگ

چو شير ژيان با دمنده نهنگ

چو گرگين کارآزموده سوار

که با اندريمان کند کارزار

ابا بيژن گيو رويين گرد

بجنگ از جهان روشنايي ببرد

چو او خواست با زنگه شاوران

دگر برته با کهرم از ياوران

چو ديگر فروهل بد و زنگله

برون تاختند از ميان گله

هجير و سپهرم بکردار شير

بدان رزمگاه اندر آمد دلير

چو گودرز کشواد و پيران بهم

همه ساخته دل بدرد و ستم

ميان بسته هر دو سپهبد بکين

چه از پادشاهي چه از بهر دين

بخوردند سوگند يک بادگر

که کس برنگرداند از کينه سر

بدان تا کرا گردد امروز کار

که پيروز برگردد از کارزار

دو بالا بداندر دو روي سپاه

که شايست کردن بهرسو نگاه

يکي سوي ايران دگر سوي تور

که ديدار بودي بلشکر ز دور